یک کارشناس کلان اقتصادی در گفتوگو با بازار و سرمایه میگوید: «امروزه جز مسائل ایدئولوژیک سطحی و سبک چیز دیگری در برنامههای ما مطرح نیست و تا زمانی که این مباحث که از آن به عنوان گفتمان یاد میشود، ادامه یابد ما به توسعه دست نمییابیم.» دکتر کمال اطهاری، ایران را در زمره کشورهای جهان چهارم میداند و سالها تلاش برای رسیدن به توسعه را بیهوده و عقبگرد تلقی میکند. او معتقد است باید از پژوهشگران توسعهای کشورهایی مانند چین و کره جنوبی که اقتصادی شبیه به ما داشتهاند برای دستیابی به توسعه یاری جست. اطهاری میگوید:« چرا اقتصاددانان توسعهای هند و برزیل که در این کشورها معجزه کردهاند را به کشور دعوت نمیکنیم؟ شاید امروز ورود دلار به کشور ممنوع باشد، اما ورود اندیشه که ممنوع نیست!»
از پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران تا به امروز برنامهریزیهای زیادی برای دستیابی به توسعه انجام گرفته است؛ با توجه به پایان برنامه پنجم توسعه و تدوین برنامه ششم، ایران را در چه جایگاهی از توسعه میبینید؟
حدود 70 سال از عمر برنامهریزی توسعه در ایران میگذرد. اولین برنامه توسعه به زبان امروز در سال 1327 از تصویب مجلس گذشت. در طول این 70 سال ما نتوانستهایم به توسعه دست پیدا کنیم. در گذشته بهلحاظ پیشرفت اقتصادی جزو کشورهای جهان سوم محسوب میشدیم، اما از این جهت اکنون در زمره کشورهای دسته چهارم قرار گرفتهایم و کشورهایی که در مسیر توسعه هم پای ما حرکت میکردند جملگی از ما جلو افتادهاند و کشورهای تازه صنعتی شده را به وجود آوردهاند. کشورهایی همچون برزیل، کره جنوبی، هندوستان و حتی ویتنام در زمره این کشورها قرار میگیرند. سرزمینهایی نظیر ایران که از این قافله عقب ماندهاند در حال حاضر کشورهای جهان چهارم شناخته میشوند. یعنی ما بعد از 70 سال برنامهریزی برای دستیابی به توسعه تنزل یافتهایم و جایگاه ما در میان کشورهای جهان از لحاظ رشد اقتصادی و میزان صنعتی شدن دچار افول شده است.
آیا دستیابی به اهدافی که در برنامهها تعیین میشود، الزاما به معنای توسعه است؟
در همه کشورهای جهان برنامهها به این علت تدوین میشوند که به وجوه مختلف توسعه تخصیص منابع دهند که مقدمه آن رشد اقتصادی است. به این ترتیب با توجه به میزان منابع خود یا گرایشات سرمایهداری جهانی پیدا میکنند و یا با اتکا به بخش خصوصی داخلی و سرمایهگذاری در امور سودآور آنی برنامههای خود را تدوین میکنند. معمولا تخصیص منابع هم به صورت ساختاری در امور اقتصادی و اجتماعی انجام میشود تا رشد پایدار تضمین شود و تحقق یابد و به عبارت دیگر توسعه اتفاق افتد.
در این 70 سال آیا در ایران هم کمبود منابع وجود داشته است؟
بله. این کمبودها پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران به این دلیل بود که نهادهای تخصیص منابع تحت تأثیر دربار یا حکومت دیکتاتوری قرار داشتند که این حکومت در نوع خود پدرسالارانه بود. این جریان دموکراتیک و عقلانی تخصیص منابع را به سوی منابع خاص و گروه وابسته به خود منحرف میکرد و از آنجایی که بقای دربار و دیکتاتوری با کمک سرمایهداری جهانی یا امپریالیسم بود، تخصیص منابع به درستی صورت نمیگرفت و نمیتوانست توسعه پایدار را محقق سازد. البته باید توجه داشت که دستکم حدود یک دهه یعنی بین سالهای 1345 تا 1355 رشد صنعتی در ایران به طور سالانه 15 درصد بود و جزو بالاترین رشدها در میان کشورهای جهان به حساب میآمد، ولی نقد اساسی این بود که این رشد صنعتی در جهت توسعه همه جانبه جامعه ما نیست.
بنابراین حکومت پهلوی باید نهادهایی را برپا میکرد که برنامهریزی را عقلانیتر کنند تا در خدمت توسعه درونزا باشد و جایگزین توسعه برونزا شود. البته همان زمان هم توسعه درونزا کار سادهای نبود یعنی آن زمان به هیچ وجه سرمایهداری جهانی یا امپریالیسم حاضر نبود صنایع مادر را در اختیار کشورهای در حال توسعه قرار دهد حتی کسانی همچون محمدرضا پهلوی هم که جزو متحدان ایالات متحده آمریکا محسوب میشدند از این صنایع محروم بودند. همان زمان نیز حکومت وقت برای تحقق رشد صنعتی و احداث صنایع مادر در نهایت قائل به این شد که ذوبآهن را برای اولین بار از شوروی بگیرد و تراکتورسازی را از رومانی وارد کند. همچنین ماشینسازی هم وضعیت بهتری نداشت یعنی اساسا صنایع مادر آن زمان هم با کمک بلوک شرق در ایران بر پا شد. سالهای 1345 تا 1355 را میتوان به دلیل رشدهای صنعتی بالای 15 درصد دوره طلایی توسعه ایران به حساب آورد، اما مشکل اینجا بود که این رشد در خدمت توسعه همه جانبه کشور نبود.
آیا میتوان چنین موضوعی را وابستگی تلقی کرد؟
زمانی که صحبت از این میشود که پیش از انقلاب به طور کامل وابستگی وجود داشت این سخنان تنها وجه کوچکی از حقیقت را نشان میدهد. برخی هم که این موضوع را انکار میکنند در واقع پرده بر واقعیت میکشند. همانطور که اشاره شد توسعه درونزا در همان زمان هم کار آسانی نبود و صنایع مادر هم وجود نداشت. اکنون سرمایهداری جهانی وارد دورانی شده است که دوران پساصنعتی حساب میشود و دستیابی به توسعه حتی نسبت به گذشته آسانتر است. مقایسههایی که در حال حاضر برخی انجام میدهند فقط بر آسیبهایی درپوش میگذارند که در چند دهه گذشته در مسیر توسعه وجود داشت. برخی هم که فقط قصد دارند امپریالیسم را زیر سوال ببرند و نیشی به آن بزنند و به همین جهت توسعهنیافتگی در گذشته را بزرگ میکنند. به آنها توصیه میشود که تحلیلهای خود را در جهان نو انجام دهند و بر اساس امکاناتی که در جهان نو وجود دارد توسعه در ایران را بررسی کنند.
برخی تحلیلگران معتقدند که مسائل ناشی از وقوع انقلاب و جنگ تحمیلی توسعه ایران را به عقب انداخت. این موضوع تا چه حد قابل اعتناست؟
شاید این اتفاقات موانعی برای دستیابی به توسعه ایجاد کرده باشد، اما کشورهای دیگری هم در شرایط ایران قرار داشتند. برای مثال کشور ویتنام که بعد از جنگ فقط سرزمینی سوخته برایش باقی مانده بود و موقعیت بسیار سختتری از ایران داشت، اکنون در مسیر توسعه بسیار جلوتر از کشور ما قرار دارد در حالی که ویتنام هم تقریبا همزمان با اصلاحات اقتصادی در ایران برنامههای توسعه خود را تدوین کرد؛ به طوری که صادرات این کشور از حدود پنج میلیارد دلار در ابتدای دهه 1990 میلادی اکنون به 150 میلیارد دلار رسیده است. البته باید توجه داشت که در اینجا منظور صادرات مواد اولیه مد نظر نیست و فقط صادرات کالای نهایی محاسبه میشود.
این موضوع نشان میدهد برنامهای را که برای اصلاحات و توسعه خود پیریزی کرده است، چه مقدار با ایران تفاوت دارد. برای مقایسه، اکنون صادرات ایران تنها حدود 70 تا 80 میلیارد دلار است که بیش از 60 میلیارد آن به نفت وابسته است. در این بین رانت پتروشیمی هم وجود دارد، چراکه از قیمت پایین برای تولید محصولات خود از قیمت پایین استفاده میکند و اگر چنین سیاستی را در پیش نگیرد، نمیتواند در سطح جهانی به رقابت بپردازد. این امر نشان میدهد برنامههای توسعه ایران بعد از انقلاب اسلامی نتوانسته نهادسازی لازم را انجام دهد تا بر مشکلات ایران که گفته میشود قبل از انقلاب به وجود آمده بود، پایان بخشد و به آنچه در دستور کار اقتصاد مقاومتی یعنی اقتصاد درونزا و برونگرا قرار دارد، برسد.
این عدم موفقیت بسیار تاسف بار است چراکه این جامعه هم تجربه کافی و هم نیروی انسانی کارآمد دارد. همچنین وقوع انقلاب نشان میدهد کشور سرمایههای اجتماعی مناسبی را هم در خود جای داده است. قبل از انقلاب هم ما جزو اولین کشورهای جهان بودیم که اصول دموکراسی را در کشور اجرا کردیم و علاوه بر آن ما نهضت ملی شدن نفت را هم در تجارب خود داشتهایم. همچنین سالیان سال است که جزو پنج کشور اول در اعزام دانشجو به خارج از کشور هستیم. دارای بازار منطقهای و داخلی بسیار وسیع و گستردهای هستیم و در موقعیت استراتژیک بسیار مناسبی هم قرار گرفتهایم. درمجموع باید گفت تمام اسباب بزرگی در ایران فراهم است، اما چرایی اینکه برنامههای توسعه نمیتوانند توسعه را به ارمغان بیاورند هنوز جای سوال است و پاسخهایی هم که در رابطه با تحریم، جنگ و... مطرح میشوند، بهانههایی بیش نیستند و مساله را توجیه نمیکنند. فقط کافی است بار دیگر کشور ویتنام را به این افراد مثال بزنیم.
سایر کشورهای جهان هم از ابتدا توسعهیافته نبودهاند و کسی برای آنها سفرهای پهن نکرده بود که یک شبه توسعه را تجربه کنند. کشورهای چین، هند، برزیل و... همگی تحت سیطره کشورهای دیگر بودند و در آنها فقر چشمگیری جریان داشت و دیکتاتوری حاکم در آنها حیاط خلوت آمریکا محسوب میشد. برخی از روشنفکران ما ایران را به تاریخ باستانی ارتباط میدهند که البته محمدرضا پهلوی میگفت همه چیز را باید شاهنشاهی کرد و بهانههایی از این قبیل هم دیده میشود. اما این سوال مطرح میشود که چرا این جبر جغرافیایی بر چین و برزیل تأثیر نداشت؟ این نوع آشفتگی در تحلیلها چه در حوزه روشنفکری و چه در داخل خود حاکمیت هم در شناخت صحیح از مساله جلوگیری کرده است. شاید عدهای بگویند جنگ هشت ساله باعث شد تا ما سالها از روند توسعه دور شویم، اما سوال اینجاست که چرا ویتنامی که بعد از جنگ به یک کشور سوخته تبدیل شد امروز تقریبا به توسعه رسیده است؟
پس دلیل اصلی این توسعهنیافتگی چیست؟
عامل اصلی مسلما مربوط به گروههای حاضر در حاکمیت است یعنی جمعی که چه اصلاح طلب و چه اصولگرا نامیده میشوند نتوانستند برنامهای منسجم را که بتواند درآمدهای غنی ما را تخصیص بهینه دهد، تنظیم و اجرا کنند تا توسعه درونزا در کشور برقرار شود. در همین حال کشورهایی که هیچ منابعی ندارند و در تاریخ هم به نام استبداد آسیایی شناخته میشوند، با آن جمعیت و فقر بسیار بالا، موفق شدهاند به توسعه دست پیدا کنند. این اتفاق باید مورد گفتمانی همه جانبه و سنجیده قرار بگیرد. یکی از دلایلی عدم موفقیت در دستیابی به توسعه نبود پژوهشگاهها و احزاب آزاد در کشور بوده و هست. آقای روحانی درخواست کردند تا گفتمان اقتصادی شکل بگیرد، اما باید توجه داشت که در گفتمان باید انسجامی تئوریک وجود داشته باشد وگرنه همین لفاظیهایی شکل میگیرد که مدتها شاهد آن هستیم. تا زمانی که دانشگاه و حزب مستقل در کشور وجود نداشته باشد، بحث از گفتمان بیمعناست.
گفتمان یعنی بحثی که مبتنی بر نظریه است. اگر غیر از این شکل بگیرد در واقع گفتمان به وجود نیامده است. امروز ما دچار حرافی و روزمرگی در گفتارها شدهایم. یک پایه اساسی این است که ما در این مدت نتوانستهایم به چارچوب نظری و فنی لازم برای برنامه توسعه دست پیدا کنیم و به آن هدفی که جمهوری اسلامی بر اساس آن تشکیل شد، برسیم و برنامهریزی را به یک امر دموکراتیک تبدیل کنیم. وقتی برنامهریزی دموکراتیکی نباشد آن زمان خرد جمعی نمیتواند وارد برنامه شود و در وهله دوم شایستهسالاران برنامهریزی نخواهند کرد، بلکه گزینششدگان برنامهریزی را انجام میدهند. به این ترتیب جمعی برنامهریزی میکنند که شایسته نیستند و همان اتفاقی در برنامهریزی میافتد که در شوروی رخ داد و این کشور فرو پاشید. شوروی سابق با اینکه برنامهریزی را یک الگو قرار داد و بر این اساس به یک ابرقدرت تبدیل شد، اما از آنجایی که این برنامهریزی توسط گزینششدگان حزب کمونیسم شوروی هدایت میشد در نتیجه برنامهای غیر دموکراتیک به وجود آمد که از لحاظ فنی نمیتوانست تخصیص بهینه منابع را انجام دهد و به رغم رشد بسیار بالا و عدالتجویی که در برنامه وجود داشت در نهایت مانع از رشد نیروهای مولد شد و به همین دلیل فرو پاشید. همچنین این کشور در کنار رشد بسیار بالا به دلیل سبقتی که از کشورهای غربی در صنعتی شدن گرفت، به عنوان یک ابرقدرت شناخته میشد.
اما این رشد بسیار بالا به دلیل عدم تخصیص بهینه منابع در برنامهها بالاخره متوقف شد. از طرف دیگر آزادی را هم قربانی عدالت کرده بود و جامعه هم رفته رفته با مقایسه خود با کشورهای غربی و نداشن رفاه و از دست دادن آزادی علیه نظام برخاستند و با همت قهرمانان جنگ جهانی موفق به فروپاشی نظام شدند. در شوروی نخبگان گزینش شده حزب کمونیست برنامهریزی میکردند که نتیجهاش فروپاشی حکومت بود.
آیا برنامهریزی در ایران دموکراتیک است؟
ایران نیز در برنامهریزی خود دچار مشکل غیر دموکراتیک بودن شده است. مشکل دیگر رعایت نکردن مسائل فنی در برنامهریزیهاست. امروز حتی توجه به مسائل فنی ضعیفتر از پیش از انقلاب است. به عبارت دیگر در برنامههای توسعه ایران عقلانیت لازم به کار نرفته است.
از دیدگاههابرماس عقلانیت دموکراتیک باید عقلانیت ابزاری هم داشته باشد وگرنه "با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود". امروزه عقلانیت ابزاری برنامه توسعه هم از بین رفته است. این موضوعات دو پایه اصلی هستند که برنامهریزی را در ایران ابتر کردهاند. در این مدت هر اصلاحاتی هم که قرار بود صورت بگیرد از تئوری لازم برخوردار نبود. به ویژه دولت سازندگی که برای همرنگ شدن با جامعه جهانی گرایشهای سرمایهدارانه به کار گرفت، تئوری نداشت. پوپر نامهای به یلتسین مینویسد که شما قصد داشتید یک شبه به کمونیسم برسید حال که موفق نشدهاید میخواهید یک شبه به سرمایهداری دست پیدا کنید! همین اتفاق در ایران رخ داده و ما از تجربیات دیگران عبرت نگرفتهایم. ما نشان دادهایم که جهتگیریهایمان به سمت سرمایهداری است، اما در این زمینه نه نظریه مطرح کردهایم و نه ابزاری را به کار گرفتهایم! همچنین رسیدن به سرمایهداری به نهاد بازار رقابتی احتیاج دارد که ما در این زمینه هم کوتاهی کردهایم. اقتصاد مدرن در ایران اینگونه معنا میشود که ما همه امور را به بازار بسپاریم، اما اگر قرار باشد بازار به خودی خود تمام مسائل را حل کند که دیگری نیازی به اداره و مدیریت بازار وجود نداشت و هر سال جایزه نوبل را به یک نفر اعطا نمیکردند. اقتصاد توسعه در ایران به موضوعی ایدئولوژیک و سطحی تبدیل شده است و به این ترتیب ساماندهی در اقتصاد از بین رفت.
زمانی که قصد داریم اقتصاد بازار را در کشور به جریان اندازیم باید پیش از هر کاری اقتصاددانان توسعه را برای مشورت و مشاوره به کار بگیریم اما تا چندی پیش ما سودای اقتصاد غیر سرمایهداری را در سر داشتیم و مشخصا در چنین سیستمی اقتصاددانان توسعه پرورش نمییابند. یکی از تبعات چنین اتفاقاتی که کاملا مشهود است شهرفروشی و تراکم فروشی در کلانشهرهای ایران است یعنی امروز با اسم اقتصاد نوین صرفا رانت را رواج دادهایم. اقتصاد توسعه در ایران به موضوعی ایدئولوژیک و سطحی تبدیل شده است و به این ترتیب ساماندهی در اقتصاد از بین رفت.
پس از چنین سیستمی نباید انتظار تخصیص بهینه منابع را داشت؟
خیر، مشخص است در این سیستم تخصیص بهینه منابع صورت نمیگیرد. برای مثال ما میبینیم به نام عدالت، طرح مسکن مهر به اجرا گذاشته میشود، اما در واقع آن چیزی که رخ میدهد، این است که بورژوازی دولتی که در طول زمان رانتجوتر میشود. این مساله را در اقتصاد توسعه «بورژوازی فرومایه» میگویند. بورژوازی که به غیر از رانتخواری عمل دیگری را انجام نمیدهد و صرفا وابسته به درآمدهای نفتی است و نمیتواند در بازارهای جهانی به رقابت بپردازد. در کشور ما بورژوازی داخلی را به اسم لیبرال بودن کوبیدند و نمایندگان آن همچون مهندس بازرگان را از دور خارج کردند و طعنه تاریخ برای اقتصاد ایران بابک زنجانیها را آفرید. زمانی که کشوری به سمت سرمایهداری حرکت میکند و آداب آن را بلد نیست نماینده داخلی آن را نابود میشود و این اتفاقی است که در کشور ما رخ داده است. در دهههای اخیر بورژوازی لمپن تحت انواع برنامههای مختلف که به عنوان برنامه توسعه شناخته میشود رشد کرده است. زمانی که در کشوری حزب وجود ندارد و جریان اقتصادی و سیاسی بیمعناست نمایندگان مجبور میشوند با رانت موجود به نیازهای آنی موکلان پاسخ دهند و توجهی به توسعه نداشته باشند زیرا آنها نه در چارچوب حزب قرار دارند که انتظام به عقلانیت ابزاری داشته باشند و نه جریان انتخاباتی دموکراتیک را دنبال میکنند که تفکرات آنها در یک مسیر قرار گیرد. به این ترتیب در بودجهریزیها به اصطلاح تاخت زدن به وجود میآید.
چون یک جناحی میتواند وزرا را استیضاح کند و از یک حدی کوتاهتر نیاید و این حد و حدود را رانتهای موجود مشخص میکند چراکه بقای سیاسی افراد به این رانتها و برآورده ساختن نیازهای موکلان بستگی دارد و در اینجا توسعه در اولویتهای بعدی قرار میگیرد و بودجه سالانه کشور نیز به طور غیرمستقیم صرف مبارزات انتخاباتی میشود. به این ترتیب برنامهریزی و بودجهریزی به محلی برای رانتجویی تبدیل میشود و انسجام خود را از دست میدهد.
اگر هم ناخواسته انسجامی داشته باشد براساس شایستگی و دموکراسی نیست و دموکراسی ناقص هم رانت ایجاد میکند. زمانی که در اقتصاد چنین سیستمی جریان داشته باشد برنامه توسعه هم به برنامه ضدتوسعه تبدیل میشود. در این چرخه هم محیط زیست از بین میرود و کارخانههای تولیدی همچون ارج ورشکستگی را تجربه میکنند. باید توجه داشت زمانی که شرکتهایی نظیر سامسونگ به وجود نیامده بودند، کارخانه ارج محصولات خود را روانه بازار میکرد، اما به دلیل برنامههای ضد توسعهای امروز شادهیم که نمیتواند ماشینهای تولید خود را روشن کند. تعطیلی کارخانههای تولیدی علاوه بر اینکه نرخ تولید ناخالص داخلی را منفی میکند، موجب بیکاری کارگران و کاهش درآمدها و بسیاری از تبعات دیگری میشود که همگی این موارد ضدتوسعه هستند.
تمامی این آسیبها نشان میدهد که امروزه در اقتصاد ایران باید گفتمان لازم به وجود آید و مباحث از حدی که اکنون در شبکههای تلویزیونی مشاهده میکنیم فراتر رود که رئیسجمهوری کشور هم به این موضوع اشاره داشتند. سیستمی که اکنون به کار گرفته میشود ماحصلی جز بورژوازی لمپن نخواهد داشت و بورژوازی داخلی دچار افول میشود و نمونه بارز آن کارخانه ارج است که امروز مشاهده میکنیم چارهای به غیر از تعطیلی ندارد.
شبکه بانکی کشور تا چه حد میتواند در روند توسعه تأثیرگذار باشد؟
توجه به شبکه بانکی نشان میدهد که بانکها به بنگاهدار تبدیل شدهاند زیرا به افراد رانتجو وام و تسهیلات اعطا میکنند.
هرازگاهی بانکهای تخصصی همچون صنعت و معدن به وجود آمدهاند که آنها نیز سرنوشتی غیر از تعطیلی نداشتهاند. مسلم است زمانی که ما سودای رسیدن به توسعه را در سر داریم باید بانکهایی همچون صنعت و معدن را تاسیس کنیم، اما در نظام بانکی ما شیوهای پدرسالارانه حاکم است و در این شیوه بانکهای تجاری مجبور میشوند فعالیتهای عمرانی همچون راهسازی انجام دهند. بانکها هم برای اینکه بتوانند منابع لازم را تأمین کنند، به فعالیتهایی همچون برجسازی و ساخت و ساز مشغول میشوند چراکه دولت هم منابعی در اختیار ندارد که بدهیهای بانکها را پرداخت کند.
البته دولت گذشته پا را فراتر هم گذاشت و سازمان تأمین اجتماعی را در امور دخیل ساخت و چنانکه مشاهده میکنیم در این زمینه هم فسادهایی ایجاد شد. مشخص است که در چنین سیستمی نه تنها هیچگاه توسعه اتفاق نمیافتد، بلکه برنامهها کشور را دچار پسرفت و عقبگرد هم میکنند و در این امر تمام روشنفکران درون حاکمیت نقش دارند. این امر چالشی بسیار جدی و اسفناک است و آنها باید پاسخگوی مردم باشند زیرا ملت برای دستیابی به توسعه دست به انقلاب زدند.
این حق توسعه جزئی از حقوق ملتهاست و در حقوق بشر هم به چشم میخورد. باید گفت که با وضعیت کنونی اقتصاد حق توسعه مردم پایمال شده است.
در دستیابی به توسعه ما تا چه حد میتوانیم از کشورهای خارجی کمک بگیریم و حتی از تجربیات آنها استفاده کنیم؟
لزومی ندارد که ما گامهای بزرگ برداریم و هیأتهای بسیار بزرگ اروپایی را برای دستیابی به توسعه وارد ایران کنیم. توسعه در طول زمان اتفاق میافتد و ما باید رفته رفته آن را محقق کنیم. میتوانیم در ابتدا با دعوت از هیأتهای کشورهایی نظیر هندوستان مسیر توسعه را هموار کنیم. حتی چین و کره هم میتوانند یاریگر ما در این حوزه باشند.
چرا که اقتصاد این کشورها در گذشته مشابه ایران بود و آنها در شرایطی نظیر ما توانستند با تکیه بر تواناییهای خود توسعه را محقق سازند. سوال اساسی این است که چرا در حالی که به طور دائم مجامع مختلف اقتصادی برگزار میشود صحبتی از توسعه به میان نمیآید؟ همین امر تردید ایجاد میکند که شاید تمام این مجامع و نشستها شوآفی بیش نیست و نتیجهای جز لفاظی و حرافی ندارد. متاسفانه زمانی هم که صحبت از توسعه به میان میآید متخصصان در آن نقشی ندارند و کارشناسان حوزههای دیگر در این زمینه سخنور میشوند. چرا اقتصاددانان توسعهای هند و برزیل که در این کشورها معجزه کردهاند را به کشور دعوت نمیکنیم؟ شاید امروز ورود دلار به کشور ممنوع باشد، اما ورود اندیشه که ممنوع نیست! این گفتمان است که میتواند سطح تئوریها و نظریهها را ارتقا بخشد.
شاید امروز مدرک بگیران در ایران از لحاظ کمی افزایش داشته باشند، اما از لحاظ کیفی در چه مرحلهای قرار دارند؟ متاسفانه بسیاری از آنها نمیتوانند هیچ امری را در توسعه دنبال کنند. از دانشگاههای ما حتی یک خوشه از اقتصاددانان توسعه بیرون نیامدهاند که بتوانند اجزای مرتبط توسعه را به یکدیگر پیوند بدهند.
فقط بر سر طرح برنامهها جنگ ایدئولوژیک وجود دارد.
در برنامه توسعهای که تخصیص بهینه منابع صورت نمیگیرد چگونه میتوان به توسعه دست یافت؟ این فقط یک گرتهبرداری مبتذل از اقتصاد کلاسیک است. همه میدانند که ترکیب مناسبی از برنامه و بازار لازمه توسعه است. برنامه هم وظیفه تخصیص منابع به بخش شکست خورده بازار را دارد.
پس در نظر گرفتن اعداد و ارقام به طور دقیق و حتی با در نظر گرفتن صدم درصدها در برنامههای توسعه ایران به چه معناست؟
در برنامه سوم توسعه تخصیص منابع به بازار صورت نگرفت و چنین سیاستی تا به امروز دنبال میشود! بنابراین سوال اساسی این است که چرا برنامهریزی میشود؟ برنامهای که توجهی به تخصیص منابع ندارد بیمعناست و اصلا نمیتوان آن را برنامه نامید. امروزه حتی کشورهای توسعهیافته تخصیص منابع را در اولویت برنامههای خود قرار میدهند، اما بیتوجهی به این موضوع در کشور عقبتر از جهان سوم تامل برانگیز است. امروزه جز مسائل ایدئولوژیک سطحی و سبک چیز دیگری در برنامههای ما مطرح نیست و تا زمانی که این مباحث که از آن به عنوان گفتمان یاد میشود ادامه یابد ما به توسعه دست نمییابیم. امروزه برخی کارشناسان اقتصادی حتی نمیدانند که اجماع سئولی جایگزین اجماع واشنگتنی شده است و دم از توسعه میزنند. اصول توسعه ثابت است.
حال این اصول را کمونیستهای چین، دموکراتهای هند و یا دیکتاتورهای کره جنوبی میتوانند به اجرا بگذارند و هر یک با شیوه خود توسعه را محقق کنند. اما باید این اصول را در مسیر توسعه رعایت کرد و نمیتوان آن را تغییر داد. این اصول از ایجاد فساد جلوگیری میکند، با عقلانیت ابزاری آشناست و در جهت خاصی حرکت میکند. حال اعداد و ارقام فقط مسیر را روشنتر میکند. متاسفانه سیستم توسعه ما هم پدرسالارانه عمل میکند و گزینششدگانی در آن حضور دارند که میتوانند رانت را توزیع و بازتوزیع کنند. این سیستم بسیار بیمار است و به سرعت باید درمان شود.
در قدم اول هم باید سطح گفتمانهای توسعه را ارتقا بخشید. ما امروز برنامههای توسعه خود را با نظرسنجی مردمی قصد داریم به جلو هدایت کنیم و در واقع هنوز مشخص نیست که چه در ذهن میپروانیم. در حالی که ما پنج برنامه توسعه را بعد از انقلاب پشت سر گذاشتهایم، هنوز طی نظرسنجیهای عمومی نظر افراد غیرمتخصص را در این رابطه جویا میشویم! چرا که ماهیت و نظریهای پشت سر آن وجود ندارد. نه فقط در برنامه توسعه، بلکه نظام برنامهریزی در ایران دارای اشکالات کلی و جامع است.
برای مثال ما برنامه طرح جامع مسکن را نوشتیم و با فشاری که به وزارت راه و شهرسازی وارد شد آن را بازنگری کردند و این برنامه در حال حاضر مکتوم است و کسی از سرنوشت آن خبر ندارد. این برنامه از معدود برنامههایی بود که دست کم عقلانیت ابزاری در آن به کار رفته بود و ثمره 30 سال فعالیت یک گروه است. برنامهای که نقشه راه آن هم مشخص و تمام اجزا ارتباط خود را حفظ کرده بود و باید مورد گفتمان قرار میگرفت. اما اگر این برنامه مورد استفاده قرار نگیرد بهروز و بههنگام بودنش را از دست میدهد و زنگار میخورد. ما امروز برای اجرای برنامه توسعه قیمتهای حاملهای انرژی را افزایش میدهیم و قصد داریم از این طریق توسعه پیدا کنیم! در مجموع تمام مواردی که ذکر شد نشان میدهد که ما هنوز با توسعه فاصله زیادی داریم و تا مواردی که به آنها اشاره شد ما حتی پله اول توسعه را هم نمیپیماییم.
- ماهنامه بازار و سرمایه - اقتصاد کلان
نظر شما