رمان «زاهو» نوشته یوسف علیخانی داستان پسر نوجوانی است که همراه اسبش زندگی را تجربه می‌کند، این داستان تا خط‌های پایانی نکات تازه‌ای برای مخاطب دارد و او را شگفت‌زده می‌کند.

به گزارش صدای بورس،داستان رمان «زاهو» از زبان یک نوجوان ۱۴ یا ۱۵ ساله بیان می‌شود و او خاطراتش را از شب زایمان مادرش که خواهر کوچکش را به دنیا می‌آورد و این اتفاق همزمان با زایمان اسبشان است، شروع می‌کند. مادر یک دختر و اسب هم کُره سفید و زیبا به دنیا می‌آورد که اسم کُره‌ اسب را ناهید می‌گذارند. پدر ناهید را به پسر نوجوانِ داستان هدیه می‌دهد.

پسر در خانواده‌ای عشایری زندگی می‌کند و پدرشان بزرگ خاندان است؛ همه در کار پرورش اسب وحشی هستند و زندگی آن‌ها با فروش این اسب‌ها می‌گذرد. نوجوان داستان با ناهید روزهای خوبی را می‌گذراند و ناهید آنقدر او را به کوه و دشت می‌برد که پسر با مناظر، رودخانه‌های اطراف کوه الموت و طبیعت آنجا به خوبی آشنا می‌شود. قدرت نویسنده در آشنایی با مناطق اطراف قزوین و کوه‌های الموت کاملا مشخص است.

بعد از چند سال خشک‌سالی می‌شود، زیرا زلزله موجب بسته شدن سررودخانه شده است و پدر به پسر ماموریت می‌دهد تا چشمه را بررسی و مشکل را حل کند. این نوجوان به سرچشمه‌ها و منطقه اوان می‌رود. آنجا با خانواده مُلا آشنا و عاشق دختر مُلا می‌شود و با او ازدواج می‌کند. روزگار باعث می‌شود ۱۲ سال به سرزمین پدری بازنگردد.

پسر و همسرش بعد از مرگ مُلا تصمیم می‌گیرند به سرزمین پدری بازگردند. اما خانواده پسر، آن‌ها را راحت قبول نمی‌کنند مخصوصا برادر بزرگترش که همه زحمت‌ها بعد از رفتن پسر برگردن او افتاده بود. برادر با دختر عمویشان ازدواج کرده و یک فرزندش به دنیا آمده و همسرش فرزند دوم را باردار است. بعد از گذشت مدتی پدر به آن‌ها زمین می‌دهد، می‌توانند خانه‌ای داشته باشند و زندگی کنند و پذیرفته می‌شود، اما همه داستان به اینجا ختم نمی‌شود و مسائل و اتفاق‌های پیش‌بینی نشده‌ای مخاطب را داستان شگفت‌زده می‌کند.

ابتدای این کتاب نوشته شده است:

خیالات، اسبی است که همه صاحب‌اش هستند؛

بعضی با آن تا سرزمین آب‌ها می‌تازند

و بعضی دربندش می‌کنند به آویزی.

(ابن‌یامین مناچالی)

سه‌گانه «خاما»، «زاهو» و «بیوه‌کشی» و مجموعه‏‏‌داستان‏‏‌های سه‏‏‌گانه: «قدم‏‏‌بخیر مادربزرگ من بود»، «اژدهاکشان» و «عروس بید» پیش از این از این نویسنده منتشر شده بود.

قسمتی از متن کتاب

مُلا عابد تا بیاید و پای زخمی ناهید را دوا و درمان بکند، ظهر شد؛ از بس وسط‌اش آمدند و نگذاشتند به کارش برسد. ضُماد را خندان برای پدرش آماده کرد. بهش گفته بود:«چل‌گیا بیار دختر!» و خندان رفته و آمده بود و سرآخر، بادیه‌ی سنگی‌ای را پیش پای ناهید گذاشته بود که مُلا مدام براندازش می‌کرد.

هزاربار از دهان‌ام در رفت از خندان بپرسم: «توی این کتاب چی هست که سرش را باز می‌کند؟» اما انگارنه‌انگار مرا می‌شناسد، رو می‌گرفت.

لابد جواب می‌داد: «مردم دوست دارند سرکتاب باز بکند تا پیشاپیش از فردایشان خبر بگیرند.» ملاعابد انگار کن صدایم را شنیده باشد، گفت:«این سر کتاب نیست پسرجان!»

رمان «زاهو» نوشته یوسف علیخانی در قطع رقعی، جلد سلفونی (سخت)، کاغذ تحریر، با ۶۷۶ صفحه، در شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه در بهار ۱۴۰۱ توسط نشر آموت به چاپ سوم رسید.

منبع:ایرنا